تلائم یا تضاد؟
حجتالاسلام والمسلمین سید مصطفی حسینینیشابوری رئیس مرکز بینالمللی قرآن و تبلیغ سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی یادداشتی به مناسبت روز زن نوشت.
در این یادداشت آمده است: رهبر معظم انقلاب اسلامی در تاریخ 27 آذر امسال طی سخنرانی مهمی که به مناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا(س) ایراد کردند به یک مسئله مبنایی اشاره کردند و فرمودند: «در اسلام، بنا بر نظریّهی اسلام، بنای عالم خلقت و تاریخ بشر و تاریخ عالم بر تلائم و ازدواج و پیوند است؛ درست نقطهی مقابل آنچه در دیالکتیک هگل و مارکس و مانند اینها وجود دارد که بنای عالم را بر تضاد میدانند. آنها میگویند شیئی به وجود میآید، ضدّ او به وجود میآید، از این تضاد یک شیء سوّمی به وجود میآید که باز برای آن هم ضدّی به وجود میآید تا آخر؛ تاریخ اینجوری پیش میرود. اسلام میگوید نه، شیئی به وجود میآید، شیئی برای همراهی و ائتلاف با او به وجود میآید که از همراهی این دو، از ائتلاف این دو، از زوجیّت این دو، شیء سوّمی به وجود میآید؛ تاریخ اینجوری پیش میرود. که البتّه عرض کردم این را بایستی اهلش فکر کنند، دنبالش کنند، سررشتهای را بگیرند و پیش بروند ببینند به کجا میرسند؛ مسئلهی مهمّی است.»
مقدمه
اصطلاح دیالکتیک از ریشه لغت یونانی «دیالوگ» به معنای دوگویی یا چندگویی است. در صورت کلی دیالکتیک به معنای مکالمه یا مکالمه جدلی برای روشنی مطلبی یا نتیجه گیری منطقی از بحث و موضوع است که آن را در این مطلب و از این پس «جدل منطقی» نیز خواهیم خواند. دیالکتیک یا جدل منطقی در اصل روشی است که در مباحثات فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی و غیره به کار برده می شود.
در روش دیالکتیک با مطرح کردن یک گزاره آغازین«تز» شکل می گیرد و در ادامه با بیان مخالف آن گزاره اول «آنتی تز» تشکیل می شود که در نهایت با استفاده از دلایل و منطق، به سنتز یا ایجاد یک گزاره جدید میرسیم. در واقع، سنتز به معنای ترکیب دو گزاره متضاد به منظور ایجاد یک گزاره جدید است.
افلاطون دیالکتیک را «روش منطقی» می نامد و از آنجا که فلسفه او فلسفه نظم نام دارد دیالکتیک را نیز در خدمت نظم قرار می دهد و معتقد است که روش منطقی یا دیالکتیک روشی برای دستهبندی و نظم امور جامعه انسانی است. وی دیالکتیک را محدود می سازد به نظم امور زندگانی، جامعه انسانی و تطابق همه اینها با قالبهای اصلی آن که این قالبها را «ایده» یا «ارته» می نامد که نوع کامل و فساد ناپذیر آسمانی هستند.
در نهایت افلاطون می خواهد هر چیزی را به نظم درآورد و اعتقاد وی به نظم خشک هر چیزی در طبیعت و جامعه انسانی باعث شده تا دیالکتیک مانند ابزاری در خدمت نظم افلاطونی قرار گیرد و اگر دیالکتیک آن طور که افلاطون انتظار دارد انجام پذیرد از سقف ایده ها یا ارته ها فراتر نخواهد رفت.
استاد شهید مطهری در فلسفه تاریخ - جلد 2 می گوید: بعضی قائل به اصالت عین هستند و بعضی قائل به اصالت ذهن . ولی فلسفه هگل بر اساس نوعی وحدت ذهن و عین است ، یعنی اصلا او قائل به جدایی میان ایندو نیست . حتی به آن شکلی که الان ما می گوییم وجود ذهنی و وجود عینی که باز قائل به دو وجود هستیم، میگوییم یک شی وجودی در عین دارد و وجودی در ذهن ، او به آن شکل نمی گوید و ذهن و عین برای او دو چهره مختلف از یک واقعیت است . لهذا به این معنا او را نمی شود " ایده آلیست " نامید و " ماتریالیست " هم البته نمیشود نامید.
هگل تمام فلسفه و منطقش بر اساس همین مثلث " تز ، آنتی تز و سنتز است . فلسفه هگل مثل یک درخت تنومند پرشاخه ای است که تنه ای دارد و این تنه چند شاخه بزرگ دارد و از هر شاخه بزرگ چند شاخه دیگر جدا شده و باز از هر شاخه فرعی چند شاخه فرعی و از هر شاخه فرعی فرعی باز چند شاخه فرعی دیگر . درست به همین شکل درمی آید . فرض کنید این طور است که یک نظامی از همین تز و آنتی تز و سنتز به وجود می آید ، مثلا الف و ب وج و د ، به همین ترتیب این مثلث پیش می رود . بعد می بینید تمام این رشته باز به منزله یک تز است نسبت به یک رشته دیگر که آن آنتی تز آن است و باز آن در مجموع یک سنتز دیگری پیدا می کند . ولی آن [ صورت ] کلی آن ، آن که شکل این درخت را می سازد همین است که تقریبا خدا و طبیعت و انسان را در مقابل یکدیگر قرار می دهد : خدا ، طبیعت ، انسان ، کانه خدا مرحله تز است ، طبیعت مرحله آنتی تز و انسان مرحله سنتز . انسان از نظر او تکامل یافته خدا و طبیعت است.
خدا در انسان به مرحله کمال رسیده است ، یا طبیعت در انسان به مرحله کمال و خودآگاهی و آزادی و امثال اینها رسیده است . برتراند راسل آدم طنزگویی است ، با اینکه یک مرد ریاضی دان است ولی در عین حال یک مرد ادیب و نویسنده و مخصوصا طنزگو و بدزبان است . تعبیر شیرینی دارد ، تشبیه می کند ، می گوید فلسفه هگل به یک ژله می ماند که به هر جای آن دست بزنی همه جایش می لرزد ، با این تفاوت که یک ژله می شود قسمتی از آن را جدا کرد و استفاده کرد ، ولی این ژله ای است که قابل بریدن نیست ، یا همه آن را باید قبول کرد یا همه آن را باید رد کرد و چون همه آن قابل قبول نیست همه آن را یکجا باید رد کرد . " بدین ترتیب از نظر هگل بشریت متفکر است که در مرحله سوم تاریخ را می سازد در حالی که از نظر مارکس برعکس ، قوای مادی است که این کار را می کند . " پس نتیجه این است که تاریخ از انسان شروع می شود . بعد از اینکه این مثلث به وجود آمد ، مرحله تعالی انسان همان مرحله ساختن تاریخ است . پس انسان است که تاریخ را ساخته است . می گوید : " در حالی که از نظر مارکس برعکس ، قوای مادی است که این کار را می کند . " شک ندارد که این با فلسفه هگل سازگار نیست . از نظر اینها انسان خودش یک موجود ساخته شده است ، یعنی انسان بیش از آنکه سازنده تاریخ باشد ساخته شده تاریخ است.
در فصلهای بعد راجع به ماتریالیسم تاریخی تعبیری دارد ، می گوید ماتریالیسم تاریخی - یا به قول او مادیگرایی تاریخی - یک برداشت اقتصادی از تاریخ است و یک برداشت تاریخی از اقتصاد . من آنجا یادداشت کردم : " و در عین حال یک برداشت اقتصادی از انسان است و یک برداشت تاریخی از انسان ، بدون آنکه یک برداشت انسانی از اقتصاد باشد یا یک برداشت انسانی از تاریخ باشد " و این نکته بسیار اساسی در اینجاست، یعنی این مادیگرایی تاریخی ، برداشتی اقتصادی از تاریخ است و برداشتی تاریخی از اقتصاد . " برداشتی اقتصادی از تاریخ است " یعنی اقتصاد نیروی محرک تاریخ است . " برداشتی تاریخی از اقتصاد است " یعنی اقتصاد خودش که نیروی محرک است در عین حال یک جریان است نه یک امر ثابت . اما " برداشتی اقتصادی از انسان است " برای اینکه ماهیت انسان و انسانیت انسان را اقتصاد می سازد ، یعنی انسان از خودش اصالتی ندارد . " برداشتی تاریخی از انسان است " یعنی انسان هم یک واقعیت ثابتی نیست و هیچ جنبه فطری در انسان نیست که ثابت باشد، همه چیز انسان حتی اصول فکری ، اصول عاطفی ، آنچه را که " انسانیت " می نامند - که ما در بحث فطرت طرح کردیم همه اینها یک سلسله امور متغیر و متحول و نسبی است .
هر کدام از فلاسفه چه افلاطون و چه کانت و چه هگل و چه کارل مارکس و ... دیالکتیک را در هر وضعیتی چه مادی و چه متافیزیکی و معنوی خواسته باشد به پایان رساند آن پایان و آن وضعیت به شکل سنتز که پایان یک مجموعه و آغاز مجموعه دیگری است مطرح می شود. پایان دیالکتیک چه افلاطونی باشد بنام ایده و چه هگلی باشد بنام مقوله و چه مارکسی باشد بنام جامعه کمونیستی امکان پذیر نیست....
از این رو رهبر حکیم و فرزانه انقلاب میگوید: «اسلام میگوید نه، شیئی به وجود میآید، شیئی برای همراهی و ائتلاف با او به وجود میآید که از همراهی این دو، از ائتلاف این دو، از زوجیّت این دو، شیء سوّمی به وجود میآید؛ تاریخ اینجوری پیش میرود. که البتّه عرض کردم این را بایستی اهلش فکر کنند، دنبالش کنند، سررشتهای را بگیرند و پیش بروند ببینند به کجا میرسند؛ مسئلهی مهمّی است.»
«در آیه 49 سوره «ذاریات» می خوانیم: «و من کل شیء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون؛ از هر چیز دو زوج آفریدیم شاید شما متذکر شوید.» و در آیه 36 سوره یس می فرماید: «سبحان الذی خلق الازواج کلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون؛ منزه است خدایی که تمام زوج ها را آفرید از آنچه زمین می رویاند و از خود آنها و از چیزهایی که نمی دانند»، این آیه با وضوح بیشتری گستردگی زوجیت را در گیاهان و انسان ها و اشیایی که از محدوده علم بشر بیرون است بیان می کند.»
زوجیت گیاهان در قرآن
در پنج آیه از قرآن مجید، اشاره به زوجیت در عالم گیاهان شده است؛ در آیه 10 سوره «لقمان» می خوانیم: «وانزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم؛ از آسمان آبی فرستادیم و به وسیله آن در روی زمین جفت هایی پر ارزش، از هر گیاهی رویاندیم» و با همین مضمون در آیه 7 سوره شعراء و 7 سوره ق مصادیق دیگری نیزآمده است
و در آیه 5 سوره حج می فرماید: «و تری الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج؛ زمین را خشک و مرده می بینی، اما هنگامی که باران را بر آن فرو می فرستیم، به حرکت در می آید و نمو می کند و از هر جفت زیبایی (از گیاهان) می رویاند.»
در آیه 53 سوره طه نیز می خوانیم: «و انزل من السماء ماء فاخرجنا به ازواجا من نبات شتی؛ و از آسمان، آبی فرو فرستاد که به وسیله آن زوج هایی از انواع گیاهان مختلف را (از خاک تیره) بیرون آوردیم.»
آیت الله مکارم شیرازی در پیام قرآن جلد8- صفحه 165 می گوید: غالب مفسران پیشین، هنگامی که به این آیات رسیده اند، «زوج» را به معنی «نوع» و «صنف» و «ازواج» را به معنی «انواع» و «اصناف» مختلف گیاهان گرفته اند چرا که زوجیت به معنی معروفش در مورد گیاهان، در آن زمان به طور کامل شناخته شده نبود. درست است که در گذشته انسان ها کم و بیش فهمیده بودند که بعضی از انواع گیاهان دارای نوعی نر و ماده است و برای بارور ساختن آنها از طریق تلقیح استفاده می کردند (مخصوصا درخت نخل که وجود نر و ماده در آن از قدیم الایام معلوم بوده و از طریق تلقیح، آنها را بارور می کردند) ولی نخستین بار در اواسط قرن هیجدهم میلادی یک دانشمند و گیاه شناس معروف سوئدی به نام «لینه» این مسئله را اعلام داشت که زوجیت (نر و ماده) در دنیای گیاهان (تقریبا) یک مسئله عمومی است و گیاهان نیز همچون غالب حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده بارور می شوند و سپس میوه می دهند.
زوجیت در اشیاء
بسیاری از مفسران، چون برای زوجیت به معنی حقیقی آن (دو جنس نر و ماده) در اینجا مفهومی نیافته اند، آن را به معنی اصناف مختلف موجودات جهان تفسیر کرده اند که به صورت زوج زوج در آمده است، مانند روز و شب، نور و ظلمت، دریا و صحرا، خورشید و ماه، جنگ و صلح و غیر اینها.
ولی امروز ما تفسیر دقیق تری برای این دو آیه می یابیم، چرا که تحقیقات علمی این حقیقت را به خوبی اثبات کرده که تمام موجودات جهان ماده، از اجزای بسیار کوچکی به نام اتم تشکیل شده و این اجزاء که در گذشته به عنوان موجود نشکن (اجزا لاتتجزی) شناخته شده بود و به همین دلیل نام اتم (به معنی نشکن) برای آن انتخاب کرده بودند، با سرپنجه علم و دانش بشر، شکسته شده و انرژی اتمی و صنایع مربوط به آن، از اینجا نشأت گرفته است.
هنگامی که اتم را شکافتند، آن را مرکب از اجزایی که عمدتا الکترون ها (ذرات گردنده اتم که دارای بار منفی الکتریسته هستند) و پروتون ها (هسته اتم که دارای بار الکتریسته مثبت است) یافتند و به این ترتیب معنی دقیق تری از زوجیت در تمام ذرات عالم هستی، یعنی وجود دو شی «نر» و «ماده»، «مثبت» و «منفی»، «فاعل» و «قابل» به دست آمد که هیچ استثنایی نیز برای آن وجود ندارد، در حالی که تفسیری که دانشمندان پیشین می گفتند، نه تنها با مفهوم زوجیت چندان سازگار نبود، بلکه استثنائات زیادی نیز پیدا می کرد.
به هر حال در میان دو زوج حقیقی، جاذبه نیرومندی وجود دارد و همچنین در میان دو جسم، با دو الکتریسیته مختلف مثبت و منفی این جاذبه وجود دارد.
با توجه به آیات مذکور نگاه و حیانی و صحیح در رابطه با هستی، تلائم تکاملی وتعالی بخش است؛ و نه رابطه تقابل تضادی و نابودکننده.
علامه جوادی آملی در کتاب زن در آیینه جمال وجلال می نویسد: زن ارائه دهنده طرائف حکمت در ظرائف هنر است و مرد ارائه دهنده ظرایف هنر در طرائف حکمت است. یعنی تفاوت در نحوه ارائه است نه تفاوت سطح وبرتری یکی بردیگری، اتفاقا از زن ظرافت پسندیده است وآنگاه یک انسان صرفنظر از جنسیت بما هوانسان می شود فاتح قله انسانیت والگو مثل آسیه(س)[1]، مریم(س)[2]، خدیجه(س)[3] و فاطمه (س)[4].
به همین دلیل اسلام از بانوان چه در جایگاه همسری و یا مادری با تعابیر بلندی همانند واژههای ذیل یاد میکند:
لطف و لطافت
انس و موانست
رحمت و برکت
انسجام بخش
مشفقه ودلسوز
غم خوار
چونان گل(ریحانه)
نیکوی جاودانه (صالحات باقیات)
کانون آرامش(لتسکنوا)
عشق و محبت(جعل بینکم موده و رحمه)
شان وشخصیت(هن لباس لکم)
سرچشمه خیر(کوثر)
نظر خود را بنویسید.