حجتالاسلام جهانگیری:
اربعین مقصد نیست، مسیر است
مسئول نمایندگی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی در قم گفت: بحث عاشورا و اربعین بهمثابه یک گفتمان است، زیرا همان شاخصهایی که در مکاتب فکری برای گفتمان ذکر شده در واقعه کربلا و عاشورا دیده میشود.
به گزارش روابط عمومی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، حجتالاسلام جهانگیری، مسئول نمایندگی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی در قم و استاد حوزه علمیه و دانشگاه در گفتوگو با «فرهیختگان» به تحلیل گستردگی ابعاد تاثیرگذاری واقعه کربلا و کانونی شدن عاشورا و اربعین در اندیشه پرداخته است و با گفتمان دانستن این نقطه از تاریخ شیعه، ضمن اشاره به مولفههای گفتمانی این واقعه، آن را در نقش آفرینی منحصربهفرد معرفی میکند که هر کس به فراخور فهم و روایت خود از زندگی نسبتی با بعدی از آن برقرار میکند و این چتر فراگیر گفتمانی فرازمانی و فرامکانی با تدوام اجتماعیاش در اندیشه ایرانیان همچنان زایا و پویاست.
تاریخ شیعه وقایع و حوادث زیادی را در دوران حیات ائمه و پس از آن پشت سر گذاشته است اما نزد شیعه هیچ مناسبتی به اندازه واقعه کربلا شورآفرین یا موثر واقع نشد. چه تحلیلی میتوان از این واقعه ارائه داد که همچنان زایا و منشا پویایی بوده و صیرورت دارد؟
هر اندیشهای که به گفتمان تبدیل شود دیگر زمین نمیخورد، دچار فرازونشیب میشود اما رقیب هم در برابر آن سر فرود میآورد. این که میگویم واقعه کربلا و عاشورا گفتمان است، یعنی این اندیشه یا هر اندیشهای که به گفتمان تبدیل شد، رقیب در مقابلش کم میآورد و رقیب هم به دنبال حذف آن نیست، بلکه به دنبال هضم آن است. این که در مقابل عاشورا هر جریانی که به دنبال هضم آن است و نه حذف آن، این است که عاشورا به گفتمان تبدیل شده و هر اندیشهای این فرآیند را طی کند دیگر نمیتوان آن را حذف کرد. عاشورا در این جایگاه است. غرب دموکراسی را به یک گفتمان تبدیل کرده است. دموکراسی چیزی است که حتی کسی هم که آن را قبول ندارد، نمیتواند علیه آن حرف بزند، حتی کشورهای منطقه ما که یک دموکراسی در آنها دیده نمیشود، نمیتوانند علیه دموکراسی حرف بزنند. گویی دموکراسی چیزی است که تابو شده و یک امر مقدس غیرقابل نقد شده است و حتی اگر مخالف آن هستیم، باید آن را بپذیریم. چیزی که گفتمان شد، حتی مخالف آن هم مجبور است در زمینش بازی کند و نمیتواند از این پارادایم بیرون برود. من که اصرار دارم واقعه کربلا یک گفتمان است، یعنی این که واقعه عاشورا به نقطهای رسیده که رقیب هم قدرت حذف آن را ندارد و رقیب هم باید آن را هضم کند و خود را در زمین عاشورا تعریف کند.
در چه فرآیندی این واقعه کربلا تبدیل به گفتمان شده است؟
فرضیهای که اثبات شود، نظریه نام دارد و اگر نظریه گام عملیاتی بگیرد دکترین میشود و اگر نظریه تعداد طرفدار پیدا کند، مکتب میشود. مکتب نظریهای است که طرفدار دارد و به آن اصرار دارند. اگر عدهای افزون بر اصرار نظری به دنبال عمل کردن به آن باشند، این جریان فکری نامیده میشود. جریان فکری نه فقط از بعد تئوریک پیروانی دارد، بلکه در عمل هم طرفدار دارد. حالا اگر یک نظریه همه این فرآیند را طی کند و از دکترین، مکتب و جریان به جایی برسد که نه یک عده، بلکه تودهها از آن پیروی کنند تبدیل به گفتمان میشود. گفتمان به تعبیر رهبر انقلاب مثل هوا و اکسیژن است که بخواهی یا نخواهی آن را تنفس میکنی و نمیتوانی بدون هوا زندگی کنی؛ حتی هوا آلوده و بد باشد، بیرون که باشیم مجبوریم آن را نفس بکشیم. گفتمان هم مثل هواست و مجبوریم آن را تنفس کنیم. یکی از مسائل در غرب که همیشه به عنوان سیاستگذاری فرهنگی اجتماعی لحاظ میشود، گفتمانسازی است، یعنی یک اندیشه را از فرآیندها، فیلترها و دهلیزهایی رد میکنند تا گفتمان شود.
وقتی که تبدیل به گفتمان شد دیگر نمیتوان با آن نبرد کرد و مجبور میشویم آن را هضم کنیم. مجبوریم آن را مثل دموکراسی بپذیریم و این تفکر مثل هوا میشود و مثلا دیگر نمیشود علیه دموکراسی حرف زد و اگر حرف بزنیم مطرود میشویم و قدرت زیست نداریم. عاشورا دقیقا به جایی رسیده که گفتمان شده است. تبدیل گفتمان در غرب پروژهای است. اندیشکدههایی وجود دارد که گفتمانسازی میکنند، ولی عاشورا نه در یک فرآیند پروژهای، بلکه پروسهای تبدیل به گفتمان شده و این فرصت طلایی برای جریانی است که به دنبال عاشوراست. اگر این فرصت را بهمثابه گفتمان باور کنیم یک هژمون بزرگ برای ما اتفاق میافتد و اگر آن را به مثابه یک گفتمان باور نکنیم و فقط رقیب آن را باور کرده باشد، فرصت بودگی عاشورا در جهان را از دست خواهیم داد. ما عاشورا را تنها بهمثابه یک منسک آیینی نباید ببینیم. عاشورا فقط یک سوگواره دینی مذهبی صرف نیست. اگر آن را اینگونه تنها نبینیم و آن را بهمثابه یک گفتمان ببینیم میتوانیم از یک پدیده و رویداد جهانی حرف بزنیم.
این گفتمان را چگونه تحلیل میکنید و چه شاخصههایی دارد و عناصر این زنجیره چیست؟
بحث عاشورا و اربعین بهمثابه یک گفتمان است، زیرا همان شاخصهایی که در مکاتب فکری برای گفتمان ذکر شده در واقعه کربلا و عاشورا دیده میشود. گفتمان فقط یک شاخص ندارد و چندین شاخص را در بر میگیرد؛ گفتمان تنها بحث تئوریک صرف نیست، بلکه در زیست عینی و اجتماعی مردم جریان دارد و رویداد میدانی هم هست. تنها رخداد ذهنی نیست. مردم به عاشورا و اربعین فکر میکنند و رخدادی اجتماعی است که با آن زندگی میکنند. لباس و خوراکشان با محرم تغییر میکند و سبک زندگیشان دگرگون میشود، لذا اربعین گفتمان است و نه منسک دینی. مردم بدون این که هیچ دستوری در کار باشد لباسشان مشکی میشود و مردم عراق قیمه نجفی را تهیه میکنند و چای عراقیشان دم میشود. ایرانیان هم هر کدام با مناسک و سنتهای خود، وارد فضای محرم و اربعین میشوند. این گفتمان میشود که صرفا پدیده ذهنی نیست. خدا وجود دارد؛ اگر این در حیات اجتماعی خودش را نشان ندهد، تبدیل به الهیات ذهنی یا آیین میشود؛ اما عاشورا الهیات ذهنی نیست، یک آیین و منسک هم نیست که تنها عینی باشد بلکه رخدادی گستردهتر و یک سبک زندگی است.
گفتمانشدگی دارد. مردم غذا میپزند و نذر میدهند و بهواسطه این ایام پویایی دارند و همه اینها سبب میشود واقعه کربلا و مناسبتهای آن مانند عاشورا و اربعین یک گفتمان باشد. بعضیها عاشورا را از سر دلسوزی نقد میکنند و آسیبشناسی میکنند، در حالیکه نمیدانند این نقدها، انگارهها و آسیبشناسیها اگر نگاه گفتمانی را نفهمند ممکن است به گفتمانبودگی آن ضربه بزند. نقدهای اینگونه حتی در صورت مودبانهاش، فرصت بزرگی را از ما میگیرد که با انگارههای روشنفکرانه این ظرفیت از دست میرود. عاشورا گفتمان شده چون فرابخشی است.
اینجا نقطهای است که هر کس گمشده خودش را پیدا میکند گفتمانها یکی از شاخصهای جدی است که هر کسی آن را راه نجات خود قرار میدهد و فارغ از اربعین که هر کس در آن شرکت میکند، باید توجه داشت که امام حسین(ع) رویداد را طوری بچیند و در واقع طوری روایت شده است که از اسلم ترکی تا جون سیاهپوست آنجا حضور دارد تا وهب مسیحی و خوارجی که در کربلا بودند و همه اینها گزارش شده است. هر کسی نماینده فکری خودش را از کودک تا پیر الگوهای خودشان را در این واقعه میبینند. وقتی کسی نماینده فکری و الگوی خودش را آنجا پیدا کرد، این گفتمان میماند. راز این که برخی اندیشه دوام نیاورند این است که محدود به یک قشر خاص بودند. مثلا فیمنیسم فقط درباره زنان حرف میزند و مردان را پوشش نمیدهد. مثلا پانعربیسم فقط درباره عرب حرف میزند و ملیگرایی برای یک ملیت خاص حرف میزند، حتی ایدئولوژیهایی مثل اسلام و مسیحیت برای یک قشر حرف میزنند، درحالیکه اربعین بسیار فراتر میرود و به این دلیل تبدیل به گفتمان میشود.
نکته سوم در بحث گفتمانبودگی این است که انسانها وقتی برای یک چیز هزینه بدهند و سنخ آن سنخ ایمانی باشد، آن را بخشی از زندگی خود میدانند. چیزی که در اربعین اتفاق میافتد این است که ما میبینیم مردم هزینه میدهند و پیاده میروند. کسی که سالم است پیاده میرود، کسی که پول دارد موکب برپا میکند و کسی که خانه دارد جای سکونت میدهد، کسی که صدا دارد مداحی میکند و همه برای اربعین هزینه میدهند. وقتی برای اندیشهای هزینه بدهید آن اندیشه پایاتر و پویاتر میشود، برخلاف تفکری که اندیشه را تنها سودمند میبیند. پراگماتیسم میگوید اندیشهای که سود نیاورد، شکست میخورد. اما مکتب گفتمان میگوید اندیشهای که مردم برای آن هزینه سنگین بدهند ماندگارتر است. در کربلا و در اربعین دقیقا این اتفاق میافتد و هزینه میدهند. وقتی این شاخصها در یک مکتب فکری باشد، در یک اندیشه باشد، آن گفتمان میشود و کنارش نوزایی دارد.
اندیشهای قابلیت نوسازی و تازهپردازی و نرمافزاری جدید ندارد اما عاشورا دقیقا این ظرفیت را دارد که میتوان روایتهای گونهگونه و روایتهای متفاوت و متمایز از آن داشته باشد. این واقعه سال 60 هجری قمری اتفاق افتاده است ولی این واقعه نیمروز چنان مانور اندیشهای و قدرت نظریهپردازی بزرگی دارد که ماندگار میشود. مداحیهای دهه نودمان را با مداحیهای دهه 70 و آنها را با مداحیهای کلاسیکمان مقایسه کنید، حتی اشعار را مقایسه کنید؛ اصلا در هر دوره ای با هم متفاوتند. چرا این نوبودگی اتفاق میافتد؟ چون این منبع ظرفیت نوسازی بزرگی دارد و راکد نیست و اربعین این شاخص را دارد. قدرت امتداد اجتماعی داشتن سبب ماندگاری واقعه کربلا شده است. کربلا تنها متعلق به مذهبیها و طلبهها نیست. غیرمذهبیها هم در این مراسم شرکت دارند و من بنابراین مخالف جدی افرادی هستم که به دیگران میگویند نماز نمیخوانی اربعین کجا میروی؟ اساسا این گفتمانسازی توانسته تا بینماز را هم جذب کند. این گفتمان اساسا دنبال این است که بیحجاب را هم در بر بگیرد و ذیل این چتر خود بیاورد و قدرت شمول دارد. این که بینماز هم به اربعین برود، به دلیل ذات این تفکر است که تبدیل به گفتمان شده و لذا امتداد اجتماعی دارد.
ما در روایت داریم که زیر قبه امام حسین(ع) نماز تمام است، یعنی طوری فکر کنید که اینجا وطن شماست. اما حدیث داریم که گفته است: وقتی به زیارت امام حسین رفتید، مراقب باشید آنجا را برای وطن خود انتخاب نکنید. بیش از سه روز در کربلا نمان! عجیب است که آنجا گفته شد نماز در این مکان تمام است، اما جای دیگر میگوید مراقب باشد و بیش از سه روز در کربلا اقامت نکند. گفته شده به اربعین آمدی «مشایه» کن، یعنی حرکت کن. اربعین آب راکد نیست که به این سرزمین برسی راکد شوی و ماندگار شوی. در کربلای حسینی میآموزیم که متحرک باشیم و بدویم. مومن نباید در کربلا بماند. اعراب فرهنگ خوبی دارند. آن همه راه را صدها کیلومتر میآیند و همین که به نزدیک کربلا میرسد یک سلام میدهد و برمیگردد! این به چه معناست؟! اینجا جای حرکت است. مومن راکد مثل زبیر به قول یکی از نویسندگان در زمین میماند. کربلا یاد میدهد متحرک باشیم. اربعین میآموزد ساکن نباشیم. مثل بحث حج است. در حج وقتی به خانه خدا میرسیم، به جای نماز خواندن طواف میکنیم، یعنی اینجا جای ایستادن نیست و به نقطه هدف که رسیدیم آغاز حرکت است و باید طواف کرد.
اینجا طواف بهتر از نماز است. مومن همیشه باید متحرک باشد. این نگاه گفتمانی را خوب ببینید! میگوید خسته شدی؟ باز هم طواف کن. طواف که انجام شد، باز هم نقطه پایان نیست؛ به عرفات و مشعر میرویم؛ فقط باید دوید و حرکت کرد. در این نوع نگاه گفتمان دین نقطه ایستایی ندارد. اربعین مقصد نیست، مسیر است. این نگاه گفتمانی سبب میشود اربعین هر سال گستردهتر شود و افراد بیشتری را پیرامونش در بر بگیرد و شمول آن بیشتر شود.
عاشورا در ذهنیت ایران زنده است، آیا به این معنا است که ذهنیت ایرانی هوشمندانه به سمت این انتخاب و برگزیدن این واقعه رفته است؟ اگر آن نقطه طلایی هر اندیشه سیاسی و اجتماعی را در نظر بگیریم و در واقع میراث تمدنی خودمان را با آن پیشینه ببینیم، آن گردش و سیر به سمت نقطه آغاز اما در اندیشه شیعه ایرانی از این واقعه آغاز میشود. این انتخاب به چه دلیل بوده است؟ آیا به شرایط سیاسی و وضعیت شیعیان طی تاریخ برمیگردد؟
از جنبه الهیاتی اگر بحث کنیم، ما مستندات دینی داریم که میگوید این یک سرشت الهی بوده است که ایرانیها در اینجا نقش تاریخی داشته باشند و مجموعه احادیثی که هست نقش ایرانیان را از قم در تولید علم تا سفر تاریخی امام رضا(ع) و نیز خاندان اشعری و نقش قم و ری در تاریخ و نیز دوران معاصر انقلاب اسلامیرا در نظر بگیریم، سبب شده که سرزمین معارف ایران باشد. اما اگر از منظر گفتمانی بخواهیم بررسی کنیم، میبینیم این در یک فرآیند طبیعی اتفاق افتاده است. یعنی ایرانیان نه آگاهانه و نه ناخودآگاهانه نقشی در بسط گفتمانی این واقعه نداشتهاند. پژوهشهای زیادی در حوزه اسلام انجام میشود. ما در استرالیا فقط 60 تا حسینیه فقط در سیدنی داریم. درست است که این سرزمین و انقلاب تاثیر و نقش داشته در نقطه طلایی شدن این واقعه، اما بیشتر با ناخودآگاه همراه بوده است. مثلا اربعین زمان صدام چه تفاوتی با اربعین 2023 دارد؟ اصلا اربعینی نبود. آیا پروژهای پشت این بود که اربعین ناگهانی گل کرد و آمریکا مثلا آمد صدام را سرنگون کرد که اربعین پا بگیرد؟ یا نه، ایران نقشی در این فرآیند داشت؟
بعد از 800 سال از زمان آلبویه شیعی، دوباره با سرنگونی صدام قدرت به شیعه عراق برگشت. این قاعدتا به دلیل ظرفیتهای اندیشه شیعه و کنش سیاسی آنان بوده است. درست است؟ یعنی سلفیگری و ترور از دل اندیشه شیعه بیرون نمیآید و آنها این را درست تشخیص دادهاند.
این طرفیت گفتمانشدگی را من به دلیل عامل خارجی صرف نمیبینیم. دال مرکزی به نظر میرسد که هسته کانونی تفکر شیعه است. این نقطه کانونی را با بمب اتم هم بزنند سلفیت از آن درنمیآید. سلفیت نهایتش داعش است که جریانی را تولید کند که پایایی عمرش یک دهه بیش نیست. یا جریانهای دیگر نمیتواند بیش از این خود را نمایان کند. بوداییها، هندوها و دیگران هم مراسمهایی دارند که از حیث وسعت جمعیت قابلتوجهند، اما گفتمان نمیشوند و هیچ مسلمان یا آیین دیگری در آن شرکت نمیکند. چرا اساسا مطمح توجه نیستند. دلیلش این است آن دال مرکزیاش اصلا این ظرفیت را ندارد و امکان بیگبنگسازی آن را ندارد. ولی اندیشه شیعی با شکل و شمایل عاشورایی آن ظرفیت را دارد.
گفتمان نماد تولید میکند. گفتمانها اگر در ذهن بمانند زمین میخورند. وقتی نماد شدند، ماندگار میشوند. اربعین نماد تولید کرده است. مردم پرچم در درست میگیرند و روی در نصب کردهاند. شیعهبودگی در نمادها و در امتداد اجتماعی خودش را نشان میدهد. شیعه این ظرفیت تفکری را دارد که در جای دیگر نیست.
اساسا گفته میشود مکاتبی میتوانند تبدیل به گفتمان باشند که ذاتا کلونی نباشند و کلاننگر باشند. شیعه مستقیما با انسان حرف میزند؛ الناس، الناس، الناس قرآن و امام زمان هم کل عالم را خطاب قرار میدهد. این امام با همه جهان حرف میزند. امام حسین شیعه هم با کل جهان حرف میزند. این ظرفیت گفتمانسازی تنها منحصر به کربلا و عاشوراست.
ما باید یادمان باشد این مرز در عاشورا بسته نیست. این تفکر آنارشی ندارد و اتفاقا چترینگی دارد و همه در آن هضم میشوند. هرجومرجی نیست و اینها همه در دل این تفکر جای دارد.
هلال شیعی از نظر شما چقدر موضوعیت دارد؟
من اعتقادی به این جریان ندارم و مثل رهبر انقلاب معتقدم هلال شیعی جریانی برای متوقف کردن شیعه است. هلال شیعی جریانی است که توسط معاندان شیعه ساخته شده است تا گسترش و بسط تفکری که قدرت نجات جهان را دارد از بین ببرد. هلال شیعی از سوی کسانی مطرح میشود که دور شیعه دیوار بکشند و آن را محیط جغرافیایی محدود بدانند، درحالیکه شیعه زمین بسندگی ندارد و ضمیربسندگی دارد؛ یعنی به قلبها وابسته است و دنبال امپراتوری و تسخیر زمین نیست. فهم اهل بیت، فتح ضمیرها و قلبها بوده است. مطرح کردن هلال شیعی با آن نگاه، دنبال این است که شیعه را به فتح کردن و امپراتوری بنا کردن متهم کنند. شیعه اساسا نگاه امپراتوری ندارد و نگاه تمدنی دارد تا مدنیت شیعی اتفاق بیفتد.
چرا اربعین در دوران معاصر یک گفتمان میشود؟
برای بشر مدرن عقلگرایی افراطی معیار شد و گفتند همه چیز باید از پل خرد بگذرد. اگر چیزی را خرد نپذیرد، درست نیست. این خرد است که ارزیابی میکند کدام آموزه درست است و پس از تایید خرد باید ایمان آورد و هر چیزی که از دهلیز علم نگذرد را نمیتوان مورد باور قرار داد. این مباحث به کشور ما هم رسید که عقل و علم این و آن را نمیفهمد.
بشر آغاز هزاره سوم را با اربعین شروع کرد، یعنی سقوط صدام و پایان عمر او با رویداد اربعین بود. بشری که با صدای بلند میرفت که به قدرت امپراتوری عقلگرایی و دانشبسندگی سلام کند، جالب است که هزاره سوم را با اربعین شروع کرد و اربعین زیر میز این معادلات زد.
چه شد که این معادلات جهانی به هم ریخت؟
در دورهای که عقلگرایی و علمگرایی همه چیز شد، قدرت ایمان بر قدرت عقل و علم چرخید. کیگارد میگوید که گفته ایمان باید از پل عقل بگذرد تا ایمان شود؟ او میگوید ایمان آنجاست که از پل بجهی و ندیده ایمان بیاوری و ریسک کنی. او میگوید مومنان به بهشت میروند چون بدون حساب دو دوتا چهارتای عقلی و علمی باور میکنند. کیگارد معتقد است عصر مدرن لذت ایمان را از بشر گرفته و همه چیز را از او گرفته است و دیگر ایمان جهش نمیکند. او عبارتی دارد که میگوید ایمان در روز نمیآید، در شب تاریک میآید.
عصری که عقلگرایی و علمگرایی همه چیز را به محاق داشت میبرد، اربعین حساب دو دوتا چهارتا را بر هم ریخت. ببینید در ایام حج کلا دو میلیون نفر به حج میآیند. کل سیستم حملونقل عربستان در این پنج شش روزی که ایام حج است تعطیل میشود. یعنی قدرت خدماتدهی ندارد و پنج روز مانده به ایام اعمال سیستم حملونقل نیست درحالیکه در اربعین 20 میلیون زائر میآید. از دید آنها عجیب است که عراق مثلا چقدر مترو و ریل دارد یا چقدر هتل دارد؟ بشر امروز اینها را نمیفهمد. آتش زدن مال را میبیند که با عقل و علم ظاهرا نمیسازد. اما اربعین دوباره قدرت ایمان را به بشر نشان داد. بشر بعد از رنسانس قدرت ایمان را زنده کرد.
چگونه میشود از این ظرفیت گفتمانی و فرصت اربعین استفاده کرد؟
اگر باور کردیم اربعین گفتمان است، آن سیاستگذار به برتری ایمان بر عقلگرایی افراطی و علمگرایی افراطی را با میدان و امتداد اجتماعی به اثبات برساند؛ آن وقت مسیحی هم دیگر باور میکند و نمیگوید کلیسایش خالی شده است و میشود به ایمانگرایی او هم کمک کرد. آن وقت اربعین و کربلا چتری گستردهتر میشود که بر همه شمول دارد. این ظرفیتهای گفتمانی اربعین را هنوز آزاد نکردیم. اگر معابد بوداییها خالی شده است، به دلیل زیر سوال بردن باورها از سوی علم و عقل بود. دست حامیان ایمان خالی شده بود و نمیتوانستند دفاع کنند. اما اربعین عصای موسی در عصر امروز است. پرچم ایمانگرایان باید فارغ از هر مذهب دینی گستردهتر شود. این گفتمانبودگی هر چقدر بیشتر مورد توجه ما باشد، رسوخ بیشتری خواهد داشت و رهبران هندو و بودایی هم خواهند آمد.
نظر خود را بنویسید.